روزانه های عروسکم
شیرینم این چند وقت اتفاق خاصی نیوفتاده که قابل نوشتن باشه فقط 2روز پیش خاله های مامی که میشن زن غموهای بابایی به همراه مادر جون مریم و داییات و البته مادر جون مهری و عمو وپدر جون اومدن که شما رو ببینن ولی ناقلا خوب خودتو تو دل همه جا کردی همه زود به زود دلشون واست تنگ میشه خلاصه کلی اون شب بازی کردی و خسته شدی.به منم که خیلی خوش گذشت ولی اخرش دایی جون کوچولو (امیر حسین) تب کرد که من خیلی غصه خوردم چون مامی عاشق داداشی...الانم که منو بابی شما رو گذاشتیم پیش مادرجون مهریو خودمون رفتیم نمایشگاه مبلمان و برگشتیم منم ناراحت ازین که چند روز نرفتیم خونه مامانم چون همه اونجا سرما خوردن میترسیم شما مریض شی چند تا عکس از چند ماه پیش واست میزارم گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی